زندگی نامه
پس از پایان تحصیلات دبستان (نظام قدیم که شش کلاس بود) البتّه اوّل دبیرستان را هم اوائل طلبگی در قم خواندم و مدرک آن را گرفتم، پدرم راضی به ادامه تحصیل در دبیرستان نشد چرا که آن روز مدارس دولتی را عامل فساد و گمراهی می دانستند و در حد دبستان را ضروری می دانستند و بس. پس از آن مشغول کار در نزد پدرم شدم ولی به خاطر علاقه به دین و روحانیت مرا به مدرسه علمیّه الحجه که در شهر خودمان نجف آباد بود برد و با معرفی به یک نفر از طلاب قرار شد شبها بعد از نماز مغرب و عشا یک ساعت بروم و رساله و قرآن بیاموزم. همین امر سبب شد که بنده علاقه شدید به طلبگی پیدا کنم و پس از مدتی طلبه شدم چند ماهی در نجف آباد تحصیل کردم ولی با تشویق بعضی برای آغاز سال تحصیلی 1344 به قم مشرف شدم و وارد مدرسه ای شدم که اولین و تنها مدرسه ای بود که با برنامه شروع شده بود به نام مدرسه حقانی و سال دومش را می خواست آغاز کند که با لطف خداوند و امام زمان (عج) بنده امتحان ورودی دادم و قبول شدم و از ابتدای جامع المقدمات شروع به تحصیل کردم و به عنایت و الطاف خداوند و ائمه (ع) تا پیروزی انقلاب در این مدرسه بودم. لازم به بیان است که بگویم 1- بنده در طفولیت با یک مریضی سختی مشرف به مرگ بودم که با راهنمایی و سفارش یک روحانی که همسایه ما بود، مادرم نذر کرد طلبه شوم و پس از آن بهبودی حاصل شد و نجات یافتم و چون دو فرزند قبل از بنده، نمردم 2- هنگامی که خواستم در برنامه مدرسه حقانی شرکت کنم یکی از طلبه های نجف آباد که هوش و حافظه و استعدادش بسیار بهتر از بنده بود مرا نصیحت کرد که در آن مدرسه و برنامه هایش شرکت نکنم و در حوزه آزاد درس بخوانم چرا که می گفت این مدرسه برنامه هایش سخت و سنگین است، به علاوه حفظ قرآن هم در حد سالی یک جزء تا پانزده سال دارد. بنده بی اعتنا به حرف او وارد آن مدرسه شدم و تا آخر از الطاف غیبی خداوند بهره مند شدم در حالی که این رفیق بنده پس از دو سال سردرد گرفت و از طلبگی رفت. (تقدیر چنان بود) 3- بنده در اوائل طلبگی درسها را جدی نمی گرفتم و زمانی که جدی گرفتم متوجه شدم فهم و درک لازم را ندارم. آن وقت بود که دلم سوخت و با توسل و گریه و زاری مورد لطف و عنایت خداوند قرار گرفتم و باب فهم به رویم گشوده شد به طوری که یکبار مورد ملامت و نارضایتی شهید قدّوسی قرار گرفتم ولی پس از آن حتی مورد تشویق و تقدیر هم قرار گرفتم و تا پیروزی انقلاب با کمکهای خداوند و ائمه (ع) از عهده امتحانات هفتگی و نیمه سال و پایان سال درسهای حوزوی بر آمدم و خوب موفق بودم. آن هم درسهای سنگین حوزوی همراه با زبان عربی، انگلیسی، روانشناسی، حدیث شناسی، مقداری جامعه شناسی، اقتصاد، تاریخ اسلام و طبیعی و ... (به تدریج در طول سالهای تحصیلی). بیشترین فعالیت علمی بنده به تحصیل و تدریس و تبلیغ گذشته، بنده از سالهای اول طلبگی بخشهایی از کتاب جامع المقدمات، سیوطی، مغنی، مختصر المعانی، حاشیه، منطق مظفر، اصول الفقه، بدایه الحکمه و عقائد (باب حادی عشر و ...)، شرح لمعه و مکاسب شیخ انصاری و تفسیر (در سطح بعضی از کتابها مثل جوامع الجامع و جزوه های درسی که خدمت آیت الله مصباح یزدی زید عزه و تحقیقات تفسیری که زیر نظر ایشان نوشته ایم) تدریس کرده ام و اکنون هم به تدریس تفسیر و مکاسب اشتغال دارم به اضافه بعضی جلسات اخلاقی که شامل تدریس منیة المرید و چهل حدیث امام و ... بوده و هست. هفت یا هشت سال درسهای، شامل مقدّمات و سطح و درسهای جنبی بوده و پس از آن بیشتر در رشته معارف قرآن (تفسیر قرآن) و فلسفه کار می کردم که فلسفه هم شامل فلسفه قدیم و جدید (غرب) بود از قبیل بک دور فلسفه ژیسون و کار تحقیقی روی اصول فلسفه علامه طباطبایی (ره) زیر نظر آیت الله مصباح یزدی و در اواخر فلسفه هگل بود که شهید بهشتی هفته ای یک مرتبه به قم برای تدریس آن به مدرسه ما می آمدند. (ایشان (شهید بهشتی) یک برنامه هفتگی برای ما داده بود که حدود 14 سال پیاده شد ولی ...) فقه و اصول هم در برنامه به صورت درس خارج بود که عمده فقه بود و بخشی از آن در محضر آیت الله وحید خراسانی زید عزه العالی بود و طبق برنامه مدرسه ما درسهای هر یک هفته ایشان را به عربی می نوشتیم و خدمت ایشان می دادیم و هفته بعدش در یک جلسه (پنج شنبه ها) در منزل و محضر ایشان در رابطه با آن جزوه بحث و گفتگو داشتیم.
بنده در ماه رمضان و محرم هم به تبلیغ می رفتم. پس از انقلاب یک سال و نیم امام جمعه (در فریدون شهر اصفهان) بودم و پس از آن دیگر به قم برگشتم و بیشتر به درس و تدریس مشغول بوده ام. پس از انقلاب تا حدود چهار پنج سال پیش درس خارج را ادامه می دادم که عمده درسهای آیت الله منتظری بود (ولایت فقیه و ...) حدود پنج سال هم امام موقّت جمعه کیش بودم. در تفسیر تحقیقات زیادی زیر نظر آیت الله مصباح یزدی داشتیم که در این رابطه هم جزوه های زیادی به وجود آمده است. مخفی نماند که تمام این کارها که شد مقدمه بود برای یک مطلب مهم که آن نشد. اینها مقدمه برای آدم شدن مثل بنده بود که متاسفانه آدم نشدم لذاست که واقعا می گویم: «الهی لقد افنیت عمری فی شرة السهو عنک و ابلیت شبابی فی سکرة التباعد منک» و باید بگویم اینها همه هیچ همه هیچ همه هیچ.